چند روزی همقدم با شهیدی که همجوار حاج قاسم است-7
چرا محمدحسین از دستور حاج قاسم سرپیچی کرد؟
محمد حسین گفت: حاج قاسم میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.
محمد حسین گفت: حاج قاسم میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.
سرش را روی شانه محمدحسین گذاشت و گریه بی امانی سر داد و گفت: کجا رفتی مرد؟!
اورکتش را که روی دوشش بود به تن کرد و گفت: خب حسین برویم اما محمدحسین مکثی کرد و خواست که برگردند.
دوستش از محمد حسین خواست که در آلمان بماند و دیگر به جبهه و ایران برنگردد اما او... .
رگبار دشمن لحظه ای متوقف نمی شد اما محمد رضا بالای خاکریز ایستاده و دلاورانه فریاد می زد بچه ها جلو بزنید.
احمد دلش می خواست که آن شب قسمتی از بدنش را در راه خدا بدهد و چون امام حسین(ع) سر فدای دوست کند.
برادر شهید شده بود و مادر می خواست که احمد بماند اما مگر مادر می توانست با این دلتنگی های مادرانه جلوی احمد را بگیرد.
احمد و محمود کم کم بزرگ می شدند و سعی داشتند تا در جمع بزرگترها وارد شوند اذان که می شد هر دو سریع برای نماز آماده می شدند و پدر که نماز خواندنشان را می دید، سر به آسمان بلند می کرد و می گفت: خدایا شکرت.
قایق گشتی عراقی آنقدر نزدیک شده بود که لبه آن به دست احمد گرفت و بی آنکه متوجه او شود راهش را گرفت و رفت. وجعلنا کار خودش را کرده بود.
در بخشی از وصیتنامه حاج احمد آمده است: توسل جستن به ائمه اطهار علیهم السلام توصیه ای است که من به تمام کسانی که خواهان رسیدن به این سعادت هستند و خود را آماده نمی بینند می نمایم.